من!

من!

من!
من!

من!

من!

همکار داریم باقلوا!

عارضم به حضور مبارکتان که در محیط کاری جدیدمان بسی خرسندیم!

همکاران عزیزمان انقدر نسبت به همدیگه نیت خیر و مهر و عطوفت دارن که آدمیزاد از این حجم عظیم خوبی نمیدونه سر به کدوم کوه و بیابون بزنه!

بعدنا براتون با جزئیات شرح میدم، فعلا من باب آشنایی این یه دونه رو داشته باشین.

چهارشنبه شب که سر به بالش گذاشتم دیدم کمی گلو درد و اندکی گوش درد بهم غالب شده، گفتم ولش کن بخوابم درست میشه، از من ول کردن از وی مثل چسب رازی چسبیدن!

صبح ساعت گوشی که جورو جورو قیجورو زنگ خورد(الارم گوشیه بنده صدای طبیعت میباشد) دیدم وا مصیبتا! اصلا توان ندارم بازوی مبارک و بلند کنم وخودم از صدای طبیعت بینصیب نمایم! خلاصه با توصل به تعداد کثیری از آل عبا تونستم یک مسیج با محتوای اوهو اوهو، اوهو اوهو من حالم خوب نیست، اوهو اوهو سرما خوردم، هپچی، با اجازه تون نمیام، ارسال کنم به مدیر مالی و مدیر منابع انسانیمون و بعدش تا خود شنبه صبح بر روی تخت چتر بازکرده و خوابیدم.

شنبه با کلی استرس که الان میگن خانوم مرخصی برات رد نشد چون از قبل اطلاع نداده بودی راهی محیط کار شدم.

همین که گفتم اوهو سلام، جمع کثیری از همکاران قیام کردند که واویلااااااا تو چرا با این حال و اوضاع اومدی؟

خیلی حالت بده ای واااای، برو زود مرخصی رد کن برو استراحت کن، دکتر رفتی؟ آمپول زدی؟

و من همین جور آ! هاج و واج!

ولی هاجییتم خیلی کم دوام بود چون جمیع همکاران متفق القول گفتند، میدونی الان تو ناقل ویروسی ما سرما بخوریم چی؟ تورو خدا سمت اتاق ما نیا، سمت پرینتر هم نرو، اصلا از اتاقت بیرون نیا. اه! مراعات کن دیگه؟؟؟؟

بلی این شما و این هم همکاران باقلوای ما!

پائیز و ولگردی هاش...

خش خش برگهای زرد پائیزی زیر قدم هاتون، با پچ پچ های شیرین ، گرمی بین دستاتون و حس ناب، وقتی دستت و  میگیره توی دستش و بهت میگه دستات یخ زده چرا....و تو لبخند می.. اهههههههه!

نه خیر آقا نه خیر!

ولمون کنین!

اصلا پائیزه و ولگردی های تک نفره با یه جفت کتونی نرم و سوئیشرت کلاه دار و هندزفری با یه گونی موسیقی از هر نوع و هر سبک و هر زبون، یه کیف پستچی هم وردار که سبک باشه و راحت که بتونی گوشی و بزاری تو زیپش تا دستات برای لمس هوا و درخت و گربه آزاد باشن.

بعدش بزنی به دل خیابون.فارغ از همه جا، فارغ از همه چیز، راه بری و راه بری و راه بری و خنکای پائیز همراهیت کنه.

بری یه گوشه پارک بشینی روی نیمکت و زل بزنی به یه نقطه و نمه نمه گریه کنی و نسیم پائیز همدمت باشه.

دست کنی توی کیفت و نارنگی و از توش بکشی بیرون، پوست بگیری و بوی خوش نارنگی بپیچه لابلای موهات، بعد یه تیکه نارنگی بزاری زیر دندونت و چشمات و ببندی، موسیقی و عوض کنی...این حال خوب کن تره...

بی خیال بشی...بیخیال همه چی...

زندگی گویا تو همین طعم خوش نارنگی خلاصه میشه...تموم میشه...

همین و بس!

آرامش بعد طوفان

مامانم پیشمه، همه چی آرومه...

مثل اون فیلم ها که کشتی دچار طوفان میشه، بادبان هاش میشکنه و آب وارد عرشه کشتی میشه، همه ملوان ها در تلاطم هستن،ناخدا از بالا داد میکشه بادبانهارو بکشید و موج هایی که وحشیانه کشتی و بالا پائین میکنن و سیاهی دریا و سیاهی شب و بارون وحشتناک و بی رحم، گهگاهی هم رعد و برق های شدید...

و فرداش....

 آفتاب میزنه، مرغابی های سفید بال، آواز خوان ،روی کشتی پرواز میکنن، انعکاس آفتاب افتاده روی دریا و یک مسیر طویل سفید روی آب ایجاد کرده، همه جا ساکته...

ملوان ها و ناخدا خسته هر کدوم گوشه ای افتادن، بعضی ها زخمی شدن، بادبانهای کشتی شکسته و همه جای عرشه کشتی تا بالای مچ پا آب هست....هوا آرومه...به حالت بسیار عجیب ..

کسی نمیخواد راجع به طوفان دیروز حرف بزنه، همه دوست دادن ساعت ها بخوابن و چیزی نگن...

ساعت ها روز باشه و ساعت ها سکوت و صدای مرغابی و آفتاب....

مامانم اومده و از وقتی اومده ساعت ها روزه و آفتاب....

مامانم

اولین هوای پائیزی و دارم تجربه میکنم تو این شهر...

پارسال این موقع ها تو یه شهر دیگه پائیز و سر کردم و گاهی فکر میکنم کاش هرگز برنمیگشتم...

حال کالبد شکافی ندارم...مهم نیست...

پائیز و همیشه دوست داشتم...مدام به ساعتم نگاه میکنم تا ببینم کی مامانم میرسه...

مامانم داره میاد پیشم..دوست دارم بغلش کنم و زار زار گریه کنم...بگم مامان من و با خودت ببر از اینجا...بگم مامان حالم خوب نیست، اصلا خوب نیست، بگم مامان دیشب  تا صبح زار زدم...

اما... مامان و بغلش خوام کرد، خواهم خندید، در جواب همه حالت چه طوره ها؟ اوضاع روبه راهه ها؟ خواهم گفت عالی! خیلی عالی! راستی مامان فشارخونت بهتره؟ بابا چی؟ پاش خوبه؟ و شاید اونم مثل من خواهد گفت، عالی! خیلی خوب! تو نگران حال ما نباش... 

مامانم بوی پائیز میده....بوی خرمالو....

قانون نا نوشته تاکسی ها/شماره یک

از دور میبینی تاکسی داره میاد، قبل اینکه مقصدت و بگی به احترام اعصاب راننده 10 تومنیت و بالا میگیری که اعلام کنی پول خرد نداری.

راننده اول با لبخندی ملیح ابروهاشو به نشانه پول خرد ندارم شرمنده بالا میندازه و رد میشه! راننده دوم هم رد میشه.

راننده سوم که انگار سرپرست ارکستر سمفونی هشتم بتهوون هست دستش و با ملایمت تو هوا تکون میده و به گردنش و هم نیمچه خمی میده به این معنی که دیگه چه میشه کرد! بیا سوار شو!

سوار میشی و کوله باری از تشکرات و نثار راننده میکنی.

کرایه مسیرت میشه 1500 تومن. موقع پیاده شدن اسکناس 10 تومنی و تحویل راننده عزیز میدی و ایشون 8 تومن میزاره کف دستت(یقینا مثل تو اونم میدونه کرایه مسیر چه قدره). 8 تومن و توی دستت هی بالا پائین میکنی، احتمال 20 % اعتراض خواهی کرد و احتمال 100% راننده خواهد گفت: پول خرد ندارم، داری بده! 10 تومنی دادی کله صبحی سوارت کردیم حالا میگی کرایه 1500 میشه؟!

و من شدیدا توصیه میکنم احتمال 80% و مراعات کنید و راهتون بکشید و برید...