اولین هوای پائیزی و دارم تجربه میکنم تو این شهر...
پارسال این موقع ها تو یه شهر دیگه پائیز و سر کردم و گاهی فکر میکنم کاش هرگز برنمیگشتم...
حال کالبد شکافی ندارم...مهم نیست...
پائیز و همیشه دوست داشتم...مدام به ساعتم نگاه میکنم تا ببینم کی مامانم میرسه...
مامانم داره میاد پیشم..دوست دارم بغلش کنم و زار زار گریه کنم...بگم مامان من و با خودت ببر از اینجا...بگم مامان حالم خوب نیست، اصلا خوب نیست، بگم مامان دیشب تا صبح زار زدم...
اما... مامان و بغلش خوام کرد، خواهم خندید، در جواب همه حالت چه طوره ها؟ اوضاع روبه راهه ها؟ خواهم گفت عالی! خیلی عالی! راستی مامان فشارخونت بهتره؟ بابا چی؟ پاش خوبه؟ و شاید اونم مثل من خواهد گفت، عالی! خیلی خوب! تو نگران حال ما نباش...
مامانم بوی پائیز میده....بوی خرمالو....
مامان ها همیشه مظهر آرامشن.خدا برات حفظش کنه
آمین...برای همه مون