من!

من!

من!
من!

من!

من!

اعترافات.

شماره یک

 سوپرایز نشدم اما خوشحال چرا! اینکه با وجود ذات استرس زاش این همه برنامه چیده بود، برام خوشایند بود.خوشحال شدم خیلی هم زیاد. 

شماره دو

 سوپریزی فراتر توی ذهنم داشتم. سوپریز سوپریز وار، اما مد نظرم نشد. فک میکردم مامانم میاد، نیومد. سوپریز نشدم، ناراحت شدم.

شماره سه

گاهی از دستش ناراحت میشم اما هیچ وقت دوست ندارم ناخوش احوال شه، چه برسه به اینکه زونا بگیره !

گریه کرد و گفت اگه بیوفته تو چشمم کور میشم. گفتم نه این چه حرفیه؟! گفت آخه قند خون دارم. دکتر گفت خطرناکه.

نگاهی به صورت و چشم باد کردش انداختم...اشکش سرازیر بود...عمیقا ناراحت شدم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد