من!

من!

من!
من!

من!

من!

آقو رئیس گذشته

آقو ما یه رئیسی داشتیم بسیار تعطیل و وی کارمندانی داشت بسیار خلاف!

زمان بود به تاریخ بحبوحه شروع دنیای مجازی،و سیل عظیم اکانت های هموطنان عزیز.

این آقو رئیس ما که کار با کامپیوتر را به سختی بلد بود یه روز خلوت کاری از اتاقش آروم خزید سمت ما و گفت، این فلان اپلیکیشن چیه جریانش؟

من و پریشان (همکارمان) نگاهی ریز به همدیگر انداختیم و بنده چند توضیح کلی راجع بهش به آقو رئیسمان ارائه دادم،

آقو رئیس که گویا این اپلیکیشن به مذاقش خوش اومده بود بعد گفتن چند تا هیییم هیییم بلند پرسید، خوووب حالا شرایط ثبت نامش چیه؟

من و پریشان باچشمانی گرد و با لبانی که مصرانه میخواستند از هم باز شوند به همدیگر نگاهی انداختیم و پریشان گفت، کپی شناسنامه و کارت ملی!

 البته چند تا مورد دیگه رو هم ذکر کردیم مثل واریز مبلغ ثبت نام به شماره حساب نزد بانک‌ملی ولی خوب فک کنم صورت مملو از خندمون آقو رئیس و کمی راجع به صحت گفته هامون به شک انداخت.

پی نوشت : روزهای خوبی بود،

پی پی نوشت :بازم از خاطراتش مینویسم.

دلیل سکته ناقص شهرام ناظری و محمدرضا شجریان در اواخر تابستان

مسئول مالی تماس میگیرند با شخص شخیص متصدی بانک:

- چه آهنگ قشنگی گذاشتین رو پیشوازتون.

-آرهههه شهرام ناظریانه؟

-هاهاهاها...اشتباه گفتم؟

-آهااان ببخشید، شهرام شجری.

-چراااا؟ بازم اشتباه گفتم؟؟؟؟

-هاهاهاهااااا